●بالاخره بعد چهار ماه روزی رسید که من تو دفترم ده صفحه مطلب نوشتم و حالم خوبه.
چون چیزی گفتم، چون این روزا چیزهایی رو فهمیدم که سالها است دنبالشونم اما کسی پاسخگو نیست.
نمیدونم چقدر قابل اعتماده چقدر قابل تضمینه اما خب تنها دستاویزیه که فکر میکنم دارم.حتی شبیه نشونهایه که جلوی راهم قرار گرفته.
به سارا ویس دادم دلم میخواد کمک کنم اما بلد نیستم چطوری؟
سارا برام متن فرستاد و گفت ویراستاری کن و بعد گفت یه کاری رو زمین مونده و انجامش میدی؟ قبول کردم.
قرار بود یکی از صوتها رو پیاده کنموسطای صوت رسیدم به جواب سوالاممنقلب شدم و اشک تو چشمام جمع شدسعی کردم خودمو کنترل کنم و ادامه بدم به تایپ کردن حرفای اون آدم.
به دنبال حال خوب هرجایی رفتم به هرکسی چنگ زدم از زیر زبون آدما جواب سوالام رو کشیدم بیرون و چیزی عایدم نشد، حالا ساعت دو نصفه شب وقتی با عجله دارم صوت رو پیاده میکنم تکتک جوابای سوالام رو پیدا میکنم.یکی بهش میگه رزق، یکی میگه قسمت، یکی نشونه و من بهش میگم نوری در میان تمام تاریکیها.
دنبال معنای تعهدم و یهطوری میخوام از زیر همهشون در برم دلم میخواد توجیه کنم که نه تعهد این نیست، دوست داشتن این نیست، مسئولیتپذیری این نیست و میبینم که نه، انگار تعهد، جرئت و جربزه میخواد که من ازش فرار میکنم.
[مو یه عمر برندارم سر از این خمار مستی..]
●من باورت کردم، وقتی گفتی خوبیا رو زندگی کنید من باورت کردم وقتی محکم حرف زدی و هیچ جای شکی باقی نذاشتی، من باورت کردم که باید بدونم چی به چیه.
ازت ممنونم بابت همهی این چند روزی که قلبم رو از شدت شوق به تپش انداختی، وقتی با شنیدن حرفات، لبخندام همراه میشد با برق چشمایی که حالا پر از اشک شده.
ازت ممنونم که باورم رو بهم برگردوندی و نذاشتی بیشتر از این بلغزم.
ازت ممنونم که ارزشمو یادآوری کردی، ارزشها و ضد ارزشها رو درست و منطقی توضیح دادی.ازت ممنونم که خندوندیم و گذاشتی فرض رو بر این قرار بدم که نزدیکم به تو، به حرفات و اون کسی که مدام ازش حرف میزنی.
امروز نهم شهریور این کسی که تو خیابونا راه میره، حرف میزنه، ارزشهاش تازه متولد شده انگار حالا خیلی به کارش و تصمیماتش مطمئنتره، الآن دیگه دست و پاش نمیلرزه برای کارایی که انجام میده.
من باهات احساس صمیمیت کردم چون مثل بقیهی آدما چرت و پرت نگفتی چون باعث شدی من بیشتر خودمو بشناسم و برای من هر کسی که کمک به شناختنم بکنه شبیه فرشته میمونه.
کاش حرفات بمونه تو ذهنم و انقدر با صدای خودت و لحن خودت تکرار بشه که دیگه تبدیل به باورم بشه.
دلم نمیخواد هیچوقت از خطی که تو توی این چند روز کشیدی اونطرفتر برم، چون برام چیزی ارزشمندتر رو ترسیم کردی. چیزی که قرار نیست باهاش اذیت بشم قراره کمکم کنه تا شناخته بشم. این دقیقاً همون لفظیه که بهکار بردی تا "شناخته بشیم" اما نه به هر قیمتی.
وقتی به حرفات فکر میکنم به همهی اون لحظه هایی که توی ذهنم دنبال دلیل میگشتم و حرفی نداشتم و تو اومدیازت ممنونم، بابت منِ جدیدی که ساختی هزاربار ممنونم.
درباره این سایت